صفحه رسمی علی اکبر خاکی
صفحه رسمی علی اکبر خاکی

صفحه رسمی علی اکبر خاکی

خاطرات خواندنی قرائتی از سیلی امام(ره) و نماز شهید بهشتی

سال ۵۸ در خدمت شهید بهشتى بودیم، عدّه‌‏اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و با وی گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهید بهشتى از حضّار معذرت‌خواهى کرد و گوشه‌‏اى سجّاده‌‏اش را انداخت و مشغول نماز شد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ، کیهان بخشی از خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر کرده است  که  در ادامه  از نظر  خوانندگان  عزیز  می‌گذرد.                 

*شهید بهشتی و نماز اول وقت مقابل مهمانان خارجی ‏
سال 58 در خدمت شهید بهشتى بودیم، عدّه‌‏اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و با وی گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهید بهشتى از حضّار معذرت‌خواهى کرد و گوشه‌‏اى سجّاده‌‏اش را انداخت و مشغول نماز شد.

*اُسراء و شکنجه آنان به خاطر خواندن نماز
یکى از آزاده‏‌ها مى‏گفت: روزى پس از اذان ظهر، افسر اردوگاه همه را به محوطۀ باز اردوگاه فراخواند و تا نزدیک غروب همه را نگه‌داشت. چون وقت نماز ‏ گذشت یکى از برادرها گفت: اللَّه‌اکبر. او را بردند و کتک زدند. برادرى دیگر گفت: اللَّه‌اکبر. او را هم زدند؛ همین طور تعدادى از برادرها به خاطر نماز شکنجه شدند.
بالاخره دوستان تصمیم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى که افسران عراقى متوجّه نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند.

*شیوه ای که طلبۀ نجفی را به درجۀ اجتهاد رساند!‏
از یکى از مجتهدین نجف که هزاران طلبه نزد او درس خوانده‌‏اند، پرسیدم: شما چگونه مجتهد شدید؟. گفت: در محلۀ ما آقایى بود که شب‌ها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها کار مى‌کردم و شب ها نزد وی مى‌‏رفتم. این عالم بزرگوار ابتدا براى ما یک قصه مى‏‌گفت و سپس درس را شروع مى‌کرد. این گونه ما عاشق حوزه و دروس دینى شدیم.

*شما ده میلیون دادى تا صد میلیون بگیرى!
یکى ‏از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج کند، ولى هنگام خداحافظى گفت: قطعه زمینى دارم در فلان جا که سندش مشکلى پیدا کرده و اگر شما ...!!. عالم گفت: شما ده میلیون دادى تا صد میلیون بگیرى، پولت را بگیر و برو.

*مرگ در کنار‏ میلیون‌ها تومان پول
مناسبتى بود و چند روز تعطیلى. یکى از سرمایه‌داران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع خانواده، به حجره‌اش آمده بود تا سرمایه‌اش را حساب کند. پس از آنکه در قسمت عقبى حجره اسناد را بررسى کرد، خواست بیرون بیاید که دید کلید را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى خود بسته است. هر چه فریاد زد چون بازار تعطیل بود، صدایش به جایى نرسید، آنقدر فریاد زد که از حال رفت. چون کسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پیدا کردند در کنار میلیون‌‏ها تومان پول، جان سپرده بود.

*علامه امینی و اثبات خواندن هزار رکعت نماز در شب
یکى از فضائل امیرالمؤمنین(ع) این است که شبى هزار رکعت نماز مى‌خواند. افراد زیادى مى‏‌گویند: مگر مى‌شود در یک شب هزار رکعت نماز خواند؟!.
علامّه امینى (ره) صاحب کتاب شریف «الغدیر»، ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر شب هزار رکعت نماز در حرم مطهر خواند تا امکان این امر را اثبات کند.

*سیلی امام (ره) بر صورت مأمور فحاش در مدرسۀ فیضیه
به مرحوم آیت‌‏اللَّه بهاء الدینى(ره) گفتم: ما هر‌چه شنیده‏‌ایم، از میانسالى امام شنیده ‏ایم، شما که در جوانى با امام دوست بوده‌‏اید آیا خاطره‌‏اى از جوانىِ امام به یاد دارید؟. ایشان گفتند: خاطرات بسیارى به یاد دارم از جمله اینکه در زمان رضاشاه، در مدرسه فیضیه نشسته بودیم که یکى از ماموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحّاشى و قُلدرى کرد. من شاهد بودم حضرت امام که بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلى بر صورت او نواخت که برق از گوشش پرید.

*شیراز ، شهر ملا صدرا
شهید مطهرى(ره) مى‌گفتند: من دوست دارم هواى شیراز را تنفّس کنم. گفتند: چرا؟. جواب داد: چون ملاصدرا در این شهر نفس کشیده است.

*مساحت سرم که زیاد نشده!
شیخ انصارى(ره) در زمان گمنامى که به سلمانى مى‌رفت و یک قِران مى‌داد. بعد هم که مشهور شد به همان سلمانى مى‌رفت و یک قِران مى‌‏داد. پیرایشگر گفت: زمانى که ناشناخته بودید یک قِران مى‏‌دادید، حالا هم یک قران؟!. شیخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم که زیاد نشده است!.

* نگاه معرفتی یک جانباز هنگام قطع شدن دستش
به ملاقات یکى از مجروحین و جانبازان جنگ رفتم که ترکشى به دستش اصابت کرده بود و مى‏خواستند دستش را قطع کنند. از من پرسید: وقتى دست‏ راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى که با دست چپم انجام داده‌‏ام، کیفر خواهم شد و دست چپم علیه من در قیامت، شهادت خواهد داد و یا اینکه خداوند مرا خواهد بخشید؟با خود گفتم: به راستى خداوند چه اولیائى دارد!

*خدمت به انقلاب حتی در بستر بیماری‏
در دوران هشت سال دفاع مقدّس روزى به منزل مرحوم کوثرى، از منبرى‏‌هاى قدیمى و مرثیه‌خوان حضرت اباعبداللَّه ‌الحسین(ع)، رفتم تا از پدرش عیادت کنم. پیرمرد به صورت مشتى استخوان در گوشه‌‏اى قرار داشت، ولى مى‌گفت: من فکر کردم که باید کارى براى انقلاب بکنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شب‏‌ها که خوابم نمى‌‏برد، شبى چند ساعت رادیو عراق را خوب گوش مى‏‌دهم و وقتى مصاحبه اسراى ایرانى را پخش مى‌کنند، مشخّصات آنها را یادداشت مى‌کنم و روز بعد به خانواده‌‏شان در هر شهرى که باشند تلفن مى‌کنم و آنها را از نگرانى درمى‏‌آورم. مدت‏‌هاست که چنین کارى را انجام مى‌دهم.

*مغز من ارز است نه این طلا!
یکى از دانشمندان ایرانى از رفتار بعضى مسئولین رنجیده بود و تصمیم گرفت به خارج از کشور برود. اموالش را به طلا تبدیل کرد و عازم سفر شد. در فرودگاه از رفتن او ممانعت کرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از کشور ممنوع است. او اشاره به مغزش کرد و گفت: آقا! واللَّه این ارز است!. البته پس از مدتى وسایل برگشتِ او به کشور فراهم شد و مشغول فعالیّت گردید.

*آیا امام حسین(ع) این نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانمى با حجابِ نامناسب وارد ماشین شد و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. راننده دید با آن قیافه زیارت عاشورا مى‏خواند. پرسید: زیارت عاشورا مى‌خوانید؟. خانم گفت: بله، راننده گفت: آیا امام حسین(ع) این نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانم یکّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانید؛ به منزل رفت و لباس مناسبى پوشید و از راننده تشکّر کرد. راستى علاقه به امام حسین(ع) چه مى‌کند.

*عشق به خمینى‏ یک سودانی در حج
در مراسم حج دیدم یک سودانى، پیرمردى ایرانى را که خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند. به او گفتم: به چه انگیزه‌‏اى یک ایرانى را به دوش گرفته‌اى؟ گفت: به عشق خمینى!

*همان سیدی که برای شما بلند نشد!
پس از قیام پانزده خرداد، شاه به اسداللَّه عَلَم، وزیر دربار گفت: این خمینى کیست که آشوب به راه انداخته است؟ عَلَم گفت: یادتان هست وقتى شما به منزل آیت‌‏اللَّه العظمى بروجردى(ره) در قم وارد شدید همه علما بلند شدند، امّا یک سیدى بلند نشد؟. شاه گفت: بله، عَلَم گفت: این همان است!

*امر به معروف با چاشنی سوهان و شیرینی
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم که مى‌گفت: وقتى مى‌خواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شیرینى مى‌خرم و همین که وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مى‏‌کنم. در بین راه یا موسیقى روشن نمى‌کند و یا اگر روشن کرد با تذکّر من خاموش مى‌کند.

*قطع سخنرانی مدیرکل در موقع اذان
یکى از مدیران کل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود که صداى اذان بلند شد؛ گفت: آقایان! اگر رسول‌اللَّه(ص) الآن زنده بود چه مى‏‌کرد؟ نماز مى‌‏خواند یا سخنرانى مى‌کرد؟ لذا سخنرانى را قطع کرد و شروع به اذان گفتن کرد و پس از اقامه نماز، سخنرانى را ادامه داد.

*نماز در بیابان و مسلمان شدن پروفسور فرانسوی
آیت‌اللَّه مصباح یزدى مى‌گفتند: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسیدم: شما چطور مسلمان شدید؟ گفت: در یکى از جاده‌هاى الجزایر در حال سفر بودم، کنار جاده، مردى را دیدم که خم و راست مى‌شود. ماشین را نگه داشتم و از او پرسیدم چه‏ مى‏‌کنى؟ گفت: من مسلمانم و این مراسم دینى من است. گفتم: آخر در بیابان آن هم تنها. گفت: خدا همه جا هست. همین ماجرا جرقّه‌‏اى شد تا من دربارۀ اسلام تحقیق کنم و خداوند لطف کرد و مسلمان شدم.

*نظم دقیق شهید بهشتی
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى با شهید بهشتى داشتم، براى اینکه بیشتر با ایشان صحبت کنم، ده دقیقه زودتر رفتم. وقتى در زدم؛ خودش در را باز کرد و گفت: قرار ما با شما ساعت 4 بود، الآن ده دقیقه به چهار است؛ شما تشریف داشته باشید من دَه ‏دقیقه دیگر مى‌‏آیم.

* چرا از همسایه‏‌ات خبر نداشتی!
سید بحرالعلوم(ره) یکى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آیت‌اللَّه سید جواد عاملى فرستاد که زود تشریف بیاورید. بلافاصله سید جواد عاملی خودش را به خانه سید رساند. سیّد بحرالعلوم فرمود: هیچ مى‌دانید که همسایه شما هفت روز است، چیزى ندارد بخورد و از کاسب محل نسیه مى‌گیرد. امشب بقّال به او خرماى نسیه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته است؟. آیت‌اللَّه عاملی گفت: خبر نداشتم! سید فرمود: اگر خبر داشتى و بى‌‏اعتنا بودى که مىگفتم کافر شده‌اى، من ناراحتم که چرا خبر نداشتى؛ بعد فرمود: این غذا را خادم من مى‌‏آورد تا پشت درب منزل آن فقیر، آنگاه شما غذا را به خانه او ببر و بگو مى‏‌خواهیم امشب با هم شام بخوریم.
مرد فقیر پس از دریافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شدید که ما چیزى براى خوردن نداریم.

* هشت بار زایمان در یک سال
مرجع تقلید آیت‌اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده‌هاى بى‌‏بضاعت خیلى حسّاس بود و هر یک از آنان که صاحب فرزند مى‌‏شد یکصد تومان براى خرج زایمان همسرش به او مى‌‏داد.
مردى نزد خود گفت: آقا سنّش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می‌توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعیاد مذهبى که مى‌‏رسید در شلوغى خدمت آقا مى‌رسید و مى‌گفت: دیشب خداوند بچه‌‏اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى‌داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجّه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجّه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى‌کند.
بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته کنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش که در یک سال هشت بار برایت زایمان کرده است!!

* حفظ آبرو
مرجع تقلید شیعه حضرت آیت‌اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(ره) نماینده‌‏اى را به یکى از شهرها اعزام کرد. پس از مدّتى مرتّب شکایاتى از او مى‌‏رسید. عدّه‌‏اى از مردم خدمت آقا رسیده و از عملکرد بد نماینده سخن گفتند. آقا فرمود: مىدانم. گفتند: اگر مى‌دانید پس چرا او را عوض نمى‌کنید؟. فرمود: این آقا قبل از اینکه نماینده من بشود یک کیلو آبرو داشت، پس از حکم من آبرویش ده کیلو شد، حالا باید من بگونه‌‏اى او را عوض کنم که آبروى خودش حفظ شود.

* منظور از واجبات
در یکى از کوچه‌هاى کاشان دو تا خانم به هم رسیدند؛ یکى از آنها به دیگرى گفت: من تمام واجبات دخترم را درست کرده‌‏ام. عالِمى از آنجا مى‌گذشت پیش خود گفت: من که این همه درس دین خوانده‌‏ام نتواسته‌‏ام تاکنون واجباتم را درست کنم، این خانم چگونه موفّق شده است؟. در این هنگام شنید آن زن به دیگرى مى‏‌گوید: برای دخترم لحاف دوخته‌‏ام، سرویس چینى خریده‌‏ام و... مرد عالم گفت: حالا فهمیدم منظور از واجبات چیست.

* کمک همسر به شوهر در مسائل فقهی
علامه مجلسى(ره) دخترى به نام آمنه داشت؛ همچنین شاگرد خوش استعداد فقیرى به نام ملاصالح مازندرانى داشت. ملاصالح به‌قدرى فقیر بود که در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مى‌‏خواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آیا مایل هستى با طلبه فقیرى ازدواج کنى؟ دختر که خود دانشمندى فرزانه بود، گفت: فقر عیب نیست. سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مى‌گوید: گاهى در مسائل فقهى در مى‌‏ماندم، از همسرم آمنه کمک مى‏‌گرفتم و او حل مى‌کرد.

* این گونه پیام تسلیت بنویسید!
مادرِ یکى از مسئولین فوت کرده بود. دفتر یکى از علما تسلیت‌نامه‌‏اى تنظیم کرده و نوشتند: بسیار متأسّفیم. وقتى جهت امضا خدمت آن عالم بردند، فرمود: کلمه بسیار را حذف کنید، دروغ است. بعد فرمود: کلمه متأسّفم را نیز حذف کنید. همین اندازه طلب مغفرت کنید، کافى است. ما نباید دروغ بنویسیم.

* دعا نویسی علامه امینی و کمک امام علی(ع)
مرحوم علامه امینى مى‏‌گوید: وارد جلسه‌‏اى در شهر بغداد شدم که دانشمندان بزرگ اهل سنت‏ شرکت داشتند. وقتى وارد شدم هیچ کس به من اعتنا نکرد و من نزدیک در و کنار کفش‌کن نشستم. پسرى وارد شد تا به من رسید گفت: «هذا هو» این همان است. نگران شدم نکند توطئه‌‏اى باشد. پرسیدم قصه چیست؟. گفتند: نگران نباشید!. مادر این بچه مبتلا به بیمارى حمله و غش بوده، عالمى برایش دعا نوشته و خوب شده است؛ حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بیمارى برگشته است، پسربچه تا شما را دید فکر کرد شما همان عالم دعانویس هستید؛ چون عمّامه شما شکل عمّامه اوست. حالا ممکن است شما دعایى بنویسید. علامه مى‌فرماید: من در تفسیر و تاریخ و ... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. کاغذ خواستم و آیه‌اى از قرآن را در آن نوشتم، همین که دعا را بردند، عبایم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: «السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین» و بعد گفتم: آقا! یک حواله دادم آبروى ما را حفظ کن. لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پرید و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد! قصه که به اینجا رسید مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند.

*اذان با صدای بلند در‏ وقت نماز
یکى از ویژگی‌های شهید بزرگوار سید مجتبى نواب صفوى این بود که به هنگام نماز هر کجا بود اذان مى‌گفت و به یاران و طرفدارانش هم سفارش کرده بود وقت نماز هر کجا بودید با صداى بلند اذان بگویید.

* گویا مردم این شهر هیچ دینى ندارند!
شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز. گفت: الحمدللّه در این شهر یهودى نیست. فرداى آن روز، یعنى یکشنبه به بازار آمد، دید بازار باز است. گفت: الحمدللّه، در این شهر مسیحى هم نیست. روز جمعه شد، دید مغازه‏‌ها باز است! گفت: گویا مردم این شهر هیچ دینى ندارند!

* راز نیامدن عمدی استاد در درس!
استادم آیت‌‏اللّه رضوانى مى‌‏فرمود: نزد آیت‌‏اللّه فکور درس مى‌خواندم. چند روزى که از درس گذشت استاد نیامد. به خانه‌‏اش رفتیم و علّت غیبت وی را جویا شدیم. گفت: راستش را بخواهید ترسیدم درسم را نپسندید و براى شما قابل استفاده نباشد؛ لذا دو سه روز غیبت کردم تا اگر علاقه‌مند نیستید راحت به درس نیایید.

*‏ منتظر صد تومانِ شما هستم!
یکى از طلبه‌هاى ایرانى که در نجف درس مى‌خواند، وضع معیشتى سختى پیدا کرده بود. به حرم امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مشرّف شد و گفت: یاعلى! دستم به دامانت، شما آن امام مهربانى هستى که به فقرا سر مى‌زدى، من هم در آتش فقر مى‌سوزم؛ آقایى بفرما، لطفى کن تا همین لحظاتى که در حرم هستم یک نفر صدتومانى به من بدهد!
دقایقى نگذشته بود که تازه واردى از ایران او را دید و سلام و علیک کردند. پرسید از ایران چه خبر؟ زائر گفت: روز آخرى که مى‌آمدم پدرت مرا دید و صد تومان برایت فرستاده است. طلبه ایرانى صدتومان را گرفت و به کنار ضریح آمد و عرض کرد: یاعلى! این صد تومان از پدرم مى‌باشد، منتظر صد تومانِ شما هستم. وقتى به منزل رسید متوجّه شد صد تومانى نیست، به سمت حرم دوید دید حرم بسته است. فرداى آن‏ روز به کفشدارى‏ها و مغازه‏‌ها اعلام کرد، ولى خبرى از صدتومان نشد. ماجرا را براى استادش تعریف کرد. استاد گفت: تو به مولایت توهین کرده‌‏اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پیدا کند و به دستت بسپارد. وضو بگیر و براى عذرخواهى به حرم برو.
طلبه به حرم آمد و عذرخواهى کرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پیش به حرم مى‌آمدم که مبلغى پول پیدا کرده‌‏ام. طلبه نشانى پول خود را که داد، زن پول را به او داد. پس‌از دریافت پول در حالى که از مولا تشکّر مى‌کرد، از حرم خارج شد.

*شکست دانشمند در دو رشته شغلی
پدر داروین پزشک بود و به داروین گفت: دوست دارم تو نیز پزشک شوى. او هم دنبال پزشکى رفت، ولى شکست خورد و از طرف خانواده‌‏اش مورد سرزنش قرار گرفت. این دفعه به پیشنهاد خانواده‌‏اش تصمیم گرفت، روحانى کلیسا شود، باز هم شکست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از دو مرتبه شکست به سراغ رشته علوم طبیعى‏ رفت و صاحب نظریه‌‏اى مشهور شد.آرى بسیارند کسانى که در رشته‌‏اى شکست مى‏‌خورند، ولى اگر تغییر شغل، حرفه و رشته علمى بدهند، موفّق مى‌شوند.

انتهای پیام/ 

منبع:تسنیم

کرامات و معجزات امام موسی کاظم علیه السلام





امام موسی بن جعفر علیه السلام در هفتم ماه صفر سال 128 ه.ق متولد گردید

 

معجزات و کرامات امام موسی کاظم علیه السلام
* اعجاز امام کاظم علیه السلام در خروج از زندان (1)
مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام می‌گوید: سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود:
" امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم."
گفتم:" آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!"
فرمود: " ای مسیب، تو گمان می‌کنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ "
گفتم:" نه، ای مولای من. " فرمود: " پس چه؟ "
گفتم:" دعا کنید ایمانم قوی‌تر شود "
امام چنین دعا کرد: " خدایا او را ثابت‌قدم بدار. "


سپس فرمود:" من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا ( وزیر حضرت سلیمان علیه السلام ) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را می‌خوانم و به مدینه می‌روم."
ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست. سپس فرمود: " من پس از سه روز از دنیا می‌روم. "
من به گریه افتادم. فرمود: " گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من، امام توست. "

 

* امام کاظم علیه السلام و خبر از مرگ زندانبان (2)
ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.

 

حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهتزده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!


سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.

 

مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است. "

 

مشهورترین لقب امام هفتم(ع)، کاظم و صابر و معروف‌ترین کنیه‌اش ابوالحسن است

 

*امام کاظم علیه السلام و زنده ساختن گاو مرده (3)
علی بن مغیره گوید:
همراه امام موسی کاظم علیه السلام در منی می‌رفتیم که با زنی روبه‌رو شدیم که که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت می‌گریستند.
امام فرمود:" چرا گریه می‌کنید؟ "
زن که امام را نمی شناخت گفت:" تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را می‌گذراندیم. اینک گاو مُرده و ما درمانده شده‌ایم."

امام فرمود:" آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟ "
گفت:"آری، آری!"


امام به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان گرفت و دعا نمود. آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد. ناگهان گاو زنده شد و از جا بلند شد. زن با دیدن این صحنه فریاد زد:" بیایید که قسم به خدای کعبه، او عیسی بن مریم است! "
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم گم نمود و به راه خود ادامه داد.

 

*امام کاظم علیه السلام و سخن گفتن به زبان فارسی (4)
ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:"امام با چه نشانه‌هایی شناخته می‌شود؟"
فرمود :"امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهم‌ترین آن این است که امام قبلی معرفی‌اش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانه‌ی دیگر آن است که هر چه از او می‌پرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بی‌خبر نباشد. نشانه‌ی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همه‌ی زبان‌ها سخن بگوید."
سپس فرمود:"هم اکنون نشانه‌ای به تو می‌نمایم که قلبت مطمئن شود."

 

در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:" من خیال می‌کردم فارسی متوجه نمی‌شوید."
امام فرمود:"سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟" سپس فرمود:"امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانه‌ها شناخته می‌شود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست."

 

پی نوشت

-----------------------------------

1- بحار الانوار، ج 48، ص 224، ح 26 از عیون.

2- بحار الانوار، ج 48، ص 64 از خرائج.

3- حار الانوار، ج 48، ص 55، از بصائر الدرجات.

4- بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد.

منبع : daneshnameh.roshd.ir

نحوه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام



امام حسن علیه السلام در سن 47 سالگی به شهادت رسیدند

 

شهادت امام حسن علیه السلام

امام حسن مجتبی علیه السلام در 28 صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی به دستور معاویه بن ابی سفیان و به دست جعده دختر اَشْعَثِ بنِ قِیس مسموم شد و بر اثر همان زهر به شهادت رسید و در قبرستان بقیع (واقع در مدینه) به خاک سپرده شد.

 

مسموم شدن امام حسن علیه السلام توسط جعده
حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن علیه السلام گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم چنان وجود امام حسن علیه السلام مانع از به اجرا درآوردن برخی از نیّات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از اجرای این تصمیم که برخلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن علیه السلام بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن علی علیه السلام روبه رو خواهد شد.


بر این اساس تصمیم گرفت از هر راه ممکن امام علیه السلام را به شهادت برساند. پس از بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن علیه السلام را مناسب ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد که اگر امام حسن علیه السلام را به شهادت برساند او را به همسری یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد.

 

وصیت امام حسن علیه السلام
چون امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و حال او دگرگون شد برادرشان امام حسین علیه السلام به بالین آن حضرت حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن علیه السلام فرمودند: «خود را در اوّلین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است.

هرکه اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هرکه نافرمانی اش کند گم راه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن کن به شرط آن که کسی مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره ای خون به زمین ریخته شود».

 

دشمنان هنگام دفن بدن مبارک امام حسن علیه السلام جنازه ی آن حضرت را تیر باران نمودند

 

چگونگی دفن امام حسن(ع)
هنگامی که آن حضرت وفات کرد، جنازه اش را روی تابوتی گذاشتند و او را به محلی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه ها نماز می خواند بردند. امام حسین علیه السلام بر جنازه ی آن حضرت نماز خواند و سپس جنازه را کنار قبر رسول خدا حرکت داد و در آنجا اندکی توقف داد.
عایشه خبردار شد که بنی هاشم قصد دارند، جنازه ی حسن علیه السلام را در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند. پس بر استری زین کرده سوار شد و به آنجا آمد و گفت:«فرزند خود را از خانه ی من بیرون برید که نباید در اینجا چیزی دفن شود و نباید حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله دریده شود».


امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو و پدرت، از پیش، حجاب پیامبر صلی الله علیه و آله را دریدید و تو به خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را بردی (مقصود ابوبکر است) که دوست نداشت نزدیک او باشد و خدا از این کار از تو بازخواست خواهد کرد. همانا برادرم حسن علیه السلام ، به من امر کرد که بدنش را نزدیک پدرش بیاورم تا تجدید عهد کند. بدان که برادرم از همه ی مردم به خدا و رسولش و قرآن داناتر بود. او داناتر از این بود که حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره کند. اگر دفن کردن در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله از نظر ما جایز بود، می فهمیدی که بر خلاف میل تو او در آنجا دفن می شد. پس امام حسین علیه السلام، بدن مبارک برادر را به سوی بقیع حرکت داد.


تیر باران بدن امام مجتبی علیه السلام
مرحوم علامه مجلسی و محدث قمی و ابن شهر آشوب نوشته اند که، هنگام دفن بدن مبارک امام حسن علیه السلام دستور دادند جنازه ی آن حضرت را تیر باران نمودند، تا جایی که هفتاد تیر از جنازه ی آن حضرت بیرون کشیدند.1
پس بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و جنگ کنند؛ ولی امام حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! وصیت برادرم را ضایع نکنید. پس به آنها فرمود: اگر وصیت برادرم نبود، هر آینه او را دفن می کردم و بینی های آنها را به خاک می مالیدم. و آنگاه جنازه را به طرف بقیع حرکت دادند و در کنار جده اش فاطمه ی بنت اسد دفن نمودند.2

 

پاداش زیارت قبر شریف امام حسن علیه السلام
امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل کرد که فرمود:
« امام حسین علیه السلام در هر شب جمعه، قبر امام حسن علیه السلام را زیارت می کرد.»

شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب روایت می کند: روزی امام حسن علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد:
پاداش کسی که ما را زیارت کند چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود:«آن کس که مرا در حال حیات و ممات، زیارت کند یا پدر، یا برادر، یا تو را هنگام زندگی، و بعد از مرگ زیارت کند، بر من سزاوار است که او را در روز قیامت، از حوادث آن روز، نجات دهم...»

 

---------------------------------

پی نوشت ها

1.کشف الغمة، ج 2، ص 161، به نقل از جنابذى از علماى اهل سنت.
2.کشف الغمه، ج 2، ص 160، به نقل از ابن طلحه شافعى.

منابع :

rabana.ir

hawzah.net